کتاب از سال ۴۵۷ تا ۴۶۲ قمری نوشته شده است. ولی در ابتدای کتاب تاریخ آغاز آن ۴۷۵ آمده که به نظر درست نمی رسد. چرا که در اسناد تاریخی سال مرگ کاووس وشمگیر، ۴۶۲ ذکر شده است.
کتاب به چند زبان چاپ شده و در ایران نسخه هایی از کسانی چون، رضا قلیخان هدایت و سعید نفیسی به چاپ رسیده است. کاووس نامه، کتابی است که بعدها دستمایه سعدی برای نوشتن گلستان و بوستان شد. به هم چینن خواجه نظام الملک سیاست نامه را به شیوه آن به رشته تحریر درآورد و نصیحه الملوک را امام محمد عزالی و اخلاق ناصری را خواجه نصیرالدین طوسی نوشت.
ولی با مقایسه کاووس نامه و گلستان سعدی به یک نکته پی می بریم و آن این که شیوه خلاصه کردن و خلاصه نویسی سعدی بی تاست. حکایات کتاب مورد بحث ما به ندرت کم تر از یک صفحه است و گاه دو یا سه صفحه هم هستند. حکایاتی که سعدی حداکثر در ده سطر نوشته است. ولی این به این معنی نیست که حکایات کاووس دوم -نام تاریخی نویسنده- کشدار باشد و خسته کننده. کتاب را که به دست بگیرید و یکی دو حکایت را که بخوانید دیگر به سختی آن را به زمین خواهید گذاشت.
یکی از این حکایات را در این جا می نویسم. چیزی که همه حتما شنیده اید ولی شاید به سختی به یاد داشته باشید که امیر کیکاووس آن را نوشته باشد. امیری که شاه نبود ولی به قولی در کوهستان حکومت کرد.و دامنه حکومتش به گرگان و اطراف آن محدود بود.
***
حکایت
چنین شنودم که مردی به سحرگاه از خانه به تاریکی بیرون آمد تا به گرمابه رود. در راه دوستی را از آن خویش بدید و گفت: موافقت کنی تا بهم به گرمابه رویم؟ دوست گفت: تا به در گرمابه با تو هم راهی کنم، لیکن در گرمابه نتوانم آمدن که شغلی دارم. تا به نزدیگ گرمابه با وی رفت. به سر دو راهی رسیدند. پیش از آن که آن دوست را خبر دادی باز گشت و به راهی دیگر برفت. اتفاقن طراری از پس این مرد همی آمد تا به گرمابه رود به طراری خویش. قضا را این مرد باز نگریست، طرار را دید و هنوز تاریک بود. پنداشت که آن دوست اوست. صد دینار در آستین داشت. در دستارچه بسته. از آستین بیرون کرد و به دان طرار داد و گفت: ای برادر، این امانت بگیر، تا من از گرمابه بیرون آیم، به من باز دهی. طرار زر از وی بستاند و همآنجا مقام کرد. تا وی از گرمابه برآمد روشن شده بود. جامه بپوشید و روان شد. طرار او را بخواند و گفت: ای جوانمرد! زر خویش باز ستان و برو. که من امروز از شغل خویش باز ماندم از جهت امانت تو. گفت: این امانت چیست و تو چه مردی؟ طرار گفت: من طرارم و تو این زر به من دادی تا از گرمابه برآیی. مرد گفت: اگر طراری چرا از من نبردی؟ طرار گفت: اگر این به صناعت خویش بردمی، اگر هزار دینار بودی، بستاندمی و یک جو باز ندادمی، و لیکن تو به زینهار دادی و سپردی. در جوانمردی نباشد که چون به زینهار آمدی، من خیانت کنم.
موضوعات مرتبط: <-CategoryName- ><-CategoryName- >
برچسبها: